هوش هیجانی          

هوش هیجانی یعنی توانایی مدیریت احساسات ،قبل از اینکه احساس در بدن ما تولید بشه.

در واقع احساس ما نتیجه ی یک علت اولیه ای هست که در ذهن ما اتفاق میوفته و تازه ما بعد از اینکه اون اتفاقات در ذهن ما افتاد و به احساس در بدن ما تبدیل شد متوجه یک احساس میشیم .شاید توی خیلی از کتاب ها و یا آموزش ها شنیدید که بعد از اینکه عصبانی شدی مثلا یک لیوان آب بخور یا چند تا نفس عمیق بکش یا ..... ولی وقتی ما عصبانی شدیم دیگه کار از کار گذشته و هورمون واحساس در بدن ما تولید شده و ما در فرکانس پایین قرار گرفتیم . در این مقاله یاد میگیریم که چطور فرکانس و ذهنمون رو کنترل کنیم قبل از اینکه حتی تبدیل به احساس بشه و میریم سراغ علت های اولیه تا بتونیم نتیجه رو که همون احساس در بدن ما هست رو کنترل کنیم.


ما همیشه با استفاده از حواس پنجگانه اطلاعات رو از محیط دریافت میکنیم و اطلاعات دریافتی رو با اطلاعاتی رو که از گذشته ی زندگیمون دریافت کردیم مقایسه میکنیم یعنی با تمام تجربیاتی که از قبل داشتیم مقایسه میکنیم مثلا ما دیدیم که یک شخصی به یک شخص دیگه یک حرف بدی زد و طرف مقابل به شدت عصبانی شد ودر جواب حرف زشت اون هم یک حرف زشتی به کار برد یا قهر کرد یا هر رفتار دیگه ای ، و ما این رو فهمیدیم که اون حرف خیلی حرف بدیه و اگر کسی اون حرف رو به من بزنه من هم باید همون واکنش با مشابه اون رو براساس درک خودمون از اون اتفاق رو در مقابل اون فرد داشته باشیم .حالا الان که مثلا 40 سالمون هست اگر موقعیت مشابه قرار بگیریم بدون اینکه اون موقعیتی که در گذشته برامون اتفاق افتاده رو یادمون بیاد  و بدون اینکه کوچکترین فکری بکنیم مثلا یک شخصی یک حرف بدی به ما زد ما بدون کوچکترین فکری سریع ناراحت ویا عصبانی میشیم !!!

چرا؟ چون ما دنیا رو واتفات رو با فیلتر پارادایم مون درک میکنیم و پارادایم فیلتری هست که تفسیر میکنه اتفاقات رو برای ما (پارادایم :دسته ای از اطلاعات ،عادتها، باورها، و تصاویری هست که در ذهن نیمه آگاه ما تثبیت شده و زندگی ما رو به صورت اتوماتیک وار کنترل میکنه)

در همین مثالی که یک فردی به ما حرف بد میزنه، اگر ما در گذشته زندگیمون اون حرف بد رو اصلا نشنیده بودیم ناراحت میشدیم؟ خب میگیم نه. پس چرا ناراحت شدیم ؟ چون یاد گرفتیم که کلمه ی بدی هست و ما باید ناراحت بشیم. خب حالا فکر کن به جای اینکه به ما یاد میدادند که فلان کلمه معنی بدی داره به ما میگفتن معنی خوبی داره! اونوقت ما به جای اینکه ناراحت بشیم خوشحال میشدیم !!!!!!!!

در واقع یک کلمه هیچ معنی ای نداره بلکه ما به اون بار و معنی میدیم وقتی یک کلمه توسط یک شخص بیان میشه ،در ابتدا اون فقط یک کلمه هست و ما توسط حس شنوایی مون اون رو دذیافت میکنیم وبعد توسط فیلتر پارادایم معنی میکنیم در واقع اون فقط یک کلمه هست که از چند تا حرف تشکیل شده و ما به اون انرژی و بار ومعنی میدیم . شما اگر یک کلمه ای که از نظر شما یک حرف بسیار زشت هست رو به یک فردی که زبان فارسی رو اصلا بلد نیست بگید، رو میبینید که اون فرد اصلا هیج واکنشی نشون نمیده!! چه اتفاقی افتاد؟

پس متوجه شدیم که یک کلمه هیچ معنی ای نداره.و این ما هستیم که در دنیای ذهنمون به اون کلمه معنی میدیم و اون کلمه میتونست برای ما هیج معنی ای نداشته باشه.در واقع اطاعاتی که در ذهن ما وجود داره خودش منبع تولید فرکانس منفی میشه و نه چیزی که از بیرون دریافت کردیم(مثال کسی که زبان فارسی رو متوجه نمیشه).یعنی ما خودمون فرکانس منفی رو تولید میکنیم و ربطی به دیگران نداره.اگر ما نمیدونستیم که یک کلمه معنی اش چی هست نمیتونستیم فرکانسی در مورد اون کلمه تولید کنیم.در واقع به اینصورت هست که هر کسی در دنیای ذهن خودش تنها هست و هیج کسی نمیتونه باعث ایجاد فرکانس و درنتیجه تولید احساس در ما بشه ،یعنی هر کلمه ای در ذهن ما یک فرکانس خاصی داره و در نتیجه احساس خاص و مربوط به خودش رو داره.پس ایده ای رو که یک فرد در دنیای خارج از ذهن ما مطرح میکنه هیچ معنی ای نداره و اون معنی ای رو که ما بهش میدیم پتانسیل مثلا عصبانی شدن رو داره.تازه در زبان فارسی هم مثلا یک کلمه مثل <نفهم> میتونه یک فردی رو خیلی ناراحت کنه در صورتی که یک فرد دیگه رو بخندونه !!!!!  پس این ما هستیم که به کلمات قدرت میدیم و نه دیگران.و فهمیدیم که ما باید اطلاعات ذهن خودمون رو تغییر بدیم چون این فقط ما هستیم که میتونیم خودمون رو خوشحال و یا ناراحت بکنیم نه دیگران،چرا؟ چون فهمیدیم که احساساتی که در بدن ما تولید میشه نتیجه ی فرکانسی هست که در ابتدا در ذهن ما تولید میشه و بعد نتیجه ی تولید اون فرکانس ،میشه احساسی که ما به صورت فیزیکی متوجه اش میشیم .مثل جریان الکتریکی .فرض کنید یک دستگاه الکتریکی   دارید که با جریان برق کار میکنه وانرژی الکتریسته رو تبدیل به انرژی مکانیکی میکنه   .مثل دستگاهی مثل آبمیوه گیری که انرژی برق رو به انرژی مکانیکی و حرکتی تبدیل میکنه .حالا این دستگاه بدون برق میتونه کار کنه؟ خب نه ،انرژی الکتریسته همون انرژی ذهن ما هست که دیده نمیشه ودستگاه آبمیوه گیری همون بدن ما هست که بدون انرژی ذهن اصلا کار نمیکنه ،اینکه بدن ما در چه فرکانسی باشه و چطور ارتعاش داشته باشه یعنی چطور لرزش داشته باشه انرژی ذهن ما مشخص میکنه و برای اینکه بدن ما ارتعاش و فرکانس و لرزش خوبی داشته باشه وبه اصطلاح احساس خوبی داشته باشیم باید انرژی ذهن خودمون رو مدیریت کنیم .ما با اطاعات و تصاویری که در ذهن خودمون داریم باعث ست کردن فرکانس خاصی میشیم ونتیجه اش میشه احساس خاصی که تجربه میکنیم.برای اینکه احساس خوبی تجربه کنیم باید اطلاعات ذهنمون رو تغییر بدیم . خب باید چکار کنیم؟ میاییم یک ایده وارد ذهن خودمون میکنیم و اون این ایده هست < ایده ی یک شخص ربطی به زندگی من نداره و ایده ی اون هست> با وارد کردن این ایده در ذهنمون و تمرین کردن به راحتی میتونیم احساسات خودمون رو کنترل کنیم بدون اینکه از حرف کسی ناراحت و یا عصبانی بشیم.پس ما میتونیم خودمون رو در فرکانس مثبت قرار بدیم فارغ از اینکه ،اتفاقات در بیرون از ما چی هست .چون ما در واقع در این دنیا تنها هستیم و اینکه چه احساسی داشته باشیم در کنترل خودمون هست. وتو به یک فرد نفوذ ناپذیر تبدیل میشی دیگه هیچ کس نمیتونه تو رو ناراحت کنه واین تو هستی که فرکانس مثبت رو برای خودت تولید میکنی.


علاوه بر این ما یک ویژگی ذهنی هم داریم .به نام دلیل جویی ،که به ما کمک میکنه در مدیریت فرکانس و احساسات . ما قابلیت پذیرفتن یا رد کردن ایده ها رو داریم یا همون دلیل جویی ،به اینصورت که ما از خودمون میتونیم بپرسیم که چرا من باید ایده ی یک شخص رو بپذیرم ؟ آیا به زندگی و هدف من ربط داره یا نه؟ اگر ربطی به من نداره میتونم اون ایده رو اصلا وارد ذهنم نکنم تا باعث تولید فرکانس منفی در من بشه. در واقع این قابلیت مثله فیلتر ذهنی میمونه برای هر کدوم از ما و دقیقا مثله یک فیلتر عمل میکنه وبا استفاده و تمرین حتی میتونید صدای افراد رو اصلا هیچ معنی ای نکنید .